دفتــــر خاطراتـــــم

خاطرات خوب و بد زندگی

کوله بار دلتنگی هام شده دفتر خاطراتم...

از همگی معذرت می خوام!

نوشته شده در شنبه 14 آبان 1398برچسب:,ساعت 11:54 توسط ویــــدا & مسـلم| |

میدونی؟

اصلا دیگه نمیخوام بهم فک کنی!!

دیگه نمیخوام باور کنی دوست دارم یا نه!!

دانشگام تموم شده میدونی؟نه خب چون خیلی کم باهمیم!!

میخوام برم سربازی میدونی؟نه خب بازم رابطمون خیلی سرده ..سرده ب حدی ک الان دارم یخ میزنم!!

میدونی؟؟

ب قول خودت

خیلی خستم ..

خیلی......................

شاید این آخرین چرتی باشه ک مینویسم

امیدوارم خوبیا سراغتو بگیرن

 

نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 1:19 توسط ویــــدا & مسـلم| |

خسته ام...حوصله هیچ کسی رو ندارم!

خدا جون نمی دونم چی بگم!

گاهی وقت ها از آدم های اطرافم بدم میاد..

از کسایی که دوستم دارن و من اونا رو نمی بینم..!

خدایا کاش دایی برمی گشت..از وقتی رفته داغون شدم..حالم از خودم بهم می خوره..

از منت کشیدن هام...دیگه خسته شدم!

شاید اگه اون بود الان من خوبه خوب بودم..

خیلی تنهام..کاش یه نفر بود حرفامو گوش بده..ولی..

از خودم خسته ام...خدا جون این همه دعا کردم برگرده ولی میدونم دیگه هیچ وقت جوابمو نمی ده..

کاش اون روز هیچ وقت برنمی گشتم خونمون...کاش هیچ وقت برنمی گشتم...

خدایا بهترین کسم رو از دست دادم...مواظبش باش

 

نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:59 توسط ویــــدا & مسـلم| |

بله ..!!

اِ اِ سلام.

ویدا

مسلم

به هم میایم نه؟!؟!؟!؟!؟

مشکل اینجاس ک باورش نمیشه!!

منم بودم همین فکرو میکردم.شما چی فک میکنین؟!؟!؟!

نظراتون برام مهمه

تا خودمو اصلاح کنم!!

نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:46 توسط ویــــدا & مسـلم| |

امروز سه شنبه ست نمی دونم چرا با برنامم پیش نمیرم...دیگه از دست خودم کلافه شدم

مامان بزرگ رو آوردن خونه ی ما...خدایا کمکش کن حالش بهتر بشه

وااااااااای بیچاره من این چهار ماه رو چیکار کنم!!

کسی به من کاری نداره همش میان و میرن...تازه اگه حاله مامی بزرگ بدتر بشه..

اون وقت دیگه...اینجا خودش کاروان سرا شده ولی...چی بگم!

خدایا کمکش کن حالش بهتر بشه حداقل این 4 ماه اتفاقی نیوفته!

 

نوشته شده در سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,ساعت 12:33 توسط ویــــدا & مسـلم| |

خیلی وقته احساس می کنم دیگه کسی نیست که به حرفام گوش بده..

دیگه کسی نیست که توی جمع هوامو داشته باشه و ازم طرفداری کنه..

انگار همه فراموشم کردن..نمی دونم شاید دیگه واسه کسی مهم نیستم..

یه مدته که خیلی دلم می گیره..خیلی زود احساس تنهایی می کنم..خیلی زود ناراحت میشم..هر کاری می کنم که

به روی خودم نیارم نمی شه..همه می فهمن

نمی دونم چرا..شاید به خاطر اینکه تنها شدم..دیگه کسی نیست که باهاش درد و دل کنم..

شاید به خاطر اینکه دلم خیلی خیلی پره از درد و دل هایی که هر روز میریزم توی دلم و جز اون هیچ کس..

حوصله کسی رو ندارم دیگه دوست دارم فقط خودم باشم و با خودم حرف بزنم..

خسته شدم..نمی دونم از کی..!!! از چی..!!! فقط می دونم که حوصله هیچ کس و هیچ چیزی رو ندارم..

تو رو خدا هوامو داشته باشین..خیلی تنهام..کسی نیست سراغ حالمو بگیره..

واسه همه فراموش شدم..دیگه کسی نیست که واسش مهم باشم همه درگیر خودشونن منو فراموش کردن

انگار یادشون رفته که منم هستم..

چرا هر کس ازدواج می کنه دیگه...کسی اینجا حواسش به من نیست...همه میرن و میان ولی کسی نیست

بگه... مهم نیست..

 

نوشته شده در دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:,ساعت 17:30 توسط ویــــدا & مسـلم| |

نمی دونم چی بگم..

هیچی نمیاد تو سرم که بگم..

فقط می خوام آپ هام یه جوری پر بشن همین

طبق معمول جمعه آزمون دارم باید برم بازم درس بخونم اه اه

نمی دونم بالاخره یه روز این شکلی میشم یا نچ..

آره حتما این شکلی میشم با این درس خوندنمحوصلشو ندارم خووووووووب

ولی خودمونیم هااا اگه گیر دادم به درس خوندنم دیگه دست بردار نیستم..

فعلا برم سراغ درس هام

نوشته شده در دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:,ساعت 14:9 توسط ویــــدا & مسـلم| |

حوصلم سر رفته نمی دونم چی بنویسم فقط می خوام یه جوری آ پ هام پر بشن

حوصله هیچ کسی رو ندارمنمی دونم چرا

اینم یه آپ به درد نخور چون اصلا حوصلشو ندارم

فعلا بای

نوشته شده در شنبه 26 آذر 1390برچسب:,ساعت 18:35 توسط ویــــدا & مسـلم| |

خدایا جونی خیلی دوستت دارم..

تازه فهمیدم که اگه با خدا باشی به همه آرزوهات میرسی با خدا بودن خیلی خوبه!

خدا رو شکر که دارم یه جورایی به همه آرزوهام میرسم ..خدا رو شکر که مژده پیداش شد و همه چیز داره خیلی عالی پیش میره..

بالاخره تونستم طرح هامو اجرایی کنم و به رشته و دانشگاه مورد علاقم برسم..

البته باید صبر کنم تا تیر ماه که جواب جشنواره رو اعلام کنن

برام دعا کنید که طرح هام توی کشور اول بشن..بقیه که گفتن حتما مقام میاره ولی اول شدن رو....! فقط خدا

میدونه!

خدا جون کمکم کن بتونم آیندمو درست کنم درست همون طوری که میخوام

نوشته شده در سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:,ساعت 13:5 توسط ویــــدا & مسـلم| |

یه جورایی دیگه حوصله وبلاگ و وبلاگ نویسی رو ندارم انگار خیلی خسته ام..از همه.

تازگی ها هم که تنها شدم خواهرم ازدواج کرد ومنم یه جورایی تنها..

وقتی می خواست بره خیلی دلم گرفت..نمی دونم چرا..احساس می کردم دیگه هیچ وقت برنمی گرده!

نمی تونستم به خودم بفهمونم که میاااااد ولی...

 

نوشته شده در سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:,ساعت 12:56 توسط ویــــدا & مسـلم| |


Power By: LoxBlog.Com